جدول جو
جدول جو

معنی لالا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

لالا کردن
(سَ دَ نِ / نَ کَ دَ)
در زبان اطفال شیرخواره و کمی بزرگتر، خفتن. خوابیدن
لغت نامه دهخدا
لالا کردن
(کودکان) خوابیدن خفتن، در زبان اطفال خفتن، خوابیدن
تصویری از لالا کردن
تصویر لالا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلال کردن
تصویر شلال کردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضَ دَ)
بر بردن. فراز بردن. به بالا آوردن، چنانکه آب را از چاه و خاک و گل را از زمین به پشت بام و غیر آن. نمو کردن. رشد کردن. بالا گرفتن. افراخته شدن. قد کشیدن. گوالیدن. بالیدن خواه در انسان باشد یا نبات:
بدرگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سویی رهنمون
که تا هر کسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی هنر.
فردوسی.
جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار
برکنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند.
ناصرخسرو.
همچنانکه درختی که بر زمین نرم روید و غذا تمام یابد بالا بتواند کرد و اگر در میان سنگ روید و غذا تمام نیابد بالا نتواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سروبن گرچه رست و بالا کرد
سر او راسپهر والا کرد.
سنائی.
در حریم سترش و بستان سرای عصمتش
جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد.
؟ (از کتاب سمط العلی).
ترعرع، بالا کردن کودک. (منتهی الارب).
- بالا کردن روی، سر برآوردن. ببالا نگریستن. بسوی چیزی یا کسی که برتر ازو قرار دارد نگریستن:
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب.
مولوی.
- بالا کردن قیمت،افزودن قیمت. افزودن ساختن بها. قیمت را زیاده قبول کردن. پذیرفتن کالایی با قیمت بیشتر از مشتری قبلی. روی دست یکدیگر رفتن. مزایده کردن. روی دست هم پاشدن.
- بالا کردن گفتار، بالا گرفتن آن چنانکه بهمه جا رسد:
قدر تو بیشی کند کردار تو پیشی کند
بخت تو خویشی کند گفتار تو بالا کند.
منوچهری، نام آبادیی درچهاردانگۀ هزارجریب مازندران. (همان کتاب ص 124)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ شِ کَ نِ / نَ دَ)
خاموش ساختن. از سخن گفتن بازداشتن:
چو بلبل آمدمت تاچو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تضرع کردن زاری کردن: تر و خشک یکسان همی بدرود و گر لابه سازی همی نشنود. (شا. لغ)، درخواست کردن التماس کردن، تملق گفتن چاپلوسی کردن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
چپاندن بز گرفتن جسمی را در قالبی قرار دادن قالبگیری کردن، فریب دادن طرف در معامله جنسی را گرانتر از بهای اصلی فروختن کلاه گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
لاشه کردن سند قباله و مانند آن. باطل کردن آنرا محو کردن امضای آنرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازم کردن
تصویر لازم کردن
لازم بودن واجب بودن، یا لازم نکرده. لازم نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاپه کردن
تصویر لاپه کردن
بریدن تیر از میان بدرازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغر کردن
تصویر لاغر کردن
نحیف ساختن لاغر گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاوه کردن
تصویر لاوه کردن
سفید کردن خانه ها با گلابه
فرهنگ لغت هوشیار
پرکردن لبریز ساختن: لبالب کن از باده خوشگوار بنه پیش کیخسرو روزگار (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
چانه زدن: یکی از دکانی برگذرد گوید: جامها بمن بنمای تا اختیار کنم یکی هیچ جواب نگوید و ننماید. داند که وی نخرد اگر چه بسیار لکالک کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوله کردن
تصویر لوله کردن
پیچیدن، در نور دیدن، طی
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، باآه وزاری التماس و دعاکردن تضرع کردن: ناله ای کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بدمارا مکوب، شکایت کردن گله کردن: حافظ، از فقر مکن ناله که گرشعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی. (حافظ. 321)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالش کردن
تصویر نالش کردن
شکوه و شکایت کردن، گله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانه کردن
تصویر لانه کردن
لانه ساختن آشیان گرفتن مسکن گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتا کردن
تصویر تاتا کردن
در زبان شیرخوارگان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالب کردن
تصویر غالب کردن
چیره کردن غلبه دادن پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلا کردن
تصویر تقلا کردن
کوشیدن کوشیدن سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغا کردن
تصویر الغا کردن
باطل کردن، بی بهره کردن، بیفکندن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القا کردن
تصویر القا کردن
بدگویی، تلقین سوء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشا کردن
تصویر حاشا کردن
ارندانیدن ریزش زدن انکار کردن منکر شدن کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالش کردن
تصویر چالش کردن
نبرد کردن، جدال کردن، هماورد جنگ طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالان کردن
تصویر پالان کردن
پالان بر پشت ستور نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالت کردن
تصویر دلالت کردن
راهنمایی ره نمودن، رساندن راهبر بودن، ثابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت تکلم را از کسی گرفتن ابکم ساختن، از تکلم باز داشتن خاموش کردن: چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم چو لاله لال بکردی زبان تحسینم. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا کردن
تصویر بالا کردن
((کَ))
بزرگ کردن (فرزند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
((کَ دَ))
فهماندن، فهمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابه کردن
تصویر لابه کردن
التماس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره